
پسره میگه من عاشقتم میخوام باهات ازدواج کنم.
دختر: خونه داری؟
نه...
دختر حرفشو قطع میکنه: بی ام و داری؟
نه...
چقدر حقوق میگیری؟
پسر: حقوق ندارم آخه...
دختر: برو گمشو چی فکر کردی به من پیشنهاد دادی؟ و میره
پسر با خودش می گه:
سنگ وکفن، تابوت و تیر، آه از دلت آه/
تاریخ زخم حنجرت را می شناسد/
از سنگ های نینوا خون می تراود/
شش گوشه های پیکرت را می شناسد/
خورشید هر مغرب طلوعی سرخ دارد/
یعنی حسین بی سرت را می شناسد/
سلام
نام من چادر است ..نام مادرم حجاب و پدرم عفاف است …
روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم …
شما
از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محفاظت نکردید ، هیچ وقت یادم
نمیرود …
یکی
از محافظان مقام معظم رهبری نقل می کنند که: افتخارمان این است که در
استان تهران، خانوادة دو شهید به بالا نداریم که آقا خانهشان نرفته باشد.
تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و
بلد نباشند. تکتک این محلههای خود شما را من حداقل میدانم ما خانواده
شهید سه شهید و دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند.
حدود شش، هفت
سال بعضی روزهای شیفت کاریام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من
بودم. بههمینخاطر میدانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده
شهدا، باصفاترین، باحالترین لذتی که آدم میخواهد ببرد را دارد.
بعضیهایش
خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید میروی...
بانوی
محجبه ای در یکی از سوپرمارکت های زنجیره ای درفرانسه خرید می کرد؛ خریدش
که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندوق دار یک خانم بی حجاب و اصالتا
عرب
بود.
صندوق دارنگاهی از روی تمسخربهش انداخت و همینطور که داشت بارکداجناس را می
گرفت اجناس اورا با حالتی متکبرانه به گوشه میز می انداخت. اما خانم
باحجاب ما که روبنده بر
چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی گفت و این باعث می شد صندوقدار بیشتر
عصبانی بشه! بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت:«ما اینجا توی فرانسه
خودمون هزارتامشکل و بحران
داریم این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که تو و امثال
تو عاملش هستید! ما اینجااومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن
دین و تاریخ! اگه میخوای
دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت وهر جور
میخوای زندگی کن!»
خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندوق دار
کرد...روبنده رو از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق دار که از دیدن چهره ی
اروپایی و چشمان رنگین او
جاخورده بود گفت:«من جداندر جد فرانسوی هستم... این دین من است. اینجا
وطنم... شما دینتون رو فروختید و ما خریدیم....
اگر شناسنامه تان را ورق بزنید چھار واقعه زندگی در آن آمده اس ت: تولد، ازدواج، طلاق و فوت؛ که فقط در ازدواج و طلاق مختارید، بنابراین ازدواج ر ا نباید سرسری گرفت بلکه باید با مطالعه و براساس معیارھای حقیقی ھمسر را انتخاب کر د. قبل ازدواج حتماً با یک متخصص یا یک مشاور خِبره در امور خانواده و برخوردار از اطلاعات امروزی مشاوره کنید.
در ھمه جا « علاقه بعداً پیدا می شود » ،« به ھم عادت می کنید » این که می گویندپیدا می شود که پایه و اساس ازدواج بر معیارھای « بعداً » صحیح نیست. زمانی علاقه،«! دعواھای پدر و مادرم مرا خسته کرده بود » عقلانی استوار شده باشد. با عنوان ھایو ... تن به ازدواج تحمیلی و « ھمه دوستانم ازدواج کرده ان د » ،« در تنگنای مالی بودم »
اگر از دعواھای والدینتان خسته شده اید دنبال فکر و چاره اساسی باشید، برای فرار از محیط پر آشوب خانه ازدواج نکنید که ممکن است شما ھم به ھمین مصیبت دچار شوید! براساس نیازھای اقتصادی ازدواج نکنید اگر مھر و محبت که پایه و اساس یک زندگی مشترک است وجود نداشته باشد ھمه چیز براساس تصادف و شانس پیش می رود، شاید تصادفاً خوب پیش رود و شاید ھم برعکس؛ و به علت این که دوستانتان ازدواج کرده اند تن به ازدواج نا خواسته ندھی د. نباید بدون جھت اعتماد به نفستان را از دست دھید و نگران شوید که مبادا کسی به سراغتان نیاید.
در ازدواج علاوه بر ھمسر، شناخت بستگان و خویشاوندان وی نیز ضرورت دارد بنابراین وضعیت دوستان و اقوام بخصوص بستگان نزدیک در ھمسر گزینی نباید نادیده گرفته شود.
دانلود کتاب در ادامه مطلب....
در زیارت حضرت حجت در روز جمعه داریم که سلام بر تو ای سرچشمه زندگی.
چکار کنیم که به سبک زندگی مهدوی نزدیک بشویم ؟
مهمترین عامل ادب حضور است. امام عین الله و سرچشمه زندگی است. بهترین راه کارعملی برای برقراری ارتباط با سرچشمه ی زندگی، ادب حضور است یعنی خودمان را در محضر حضرت ببینیم، مطیع محض در ولایت و امامت بشویم و تسلیم محض بشویم. بهترین الگو حضرت ابوالفضل است. ببینیم که حضرت با امام زمانش یعنی امام حسین(ع) چه پیوندی برقرار کرد؟ ایشان سراسر عشق ،معرفت و ادب بود. وقتی در محضر امام بودند می ایستادند و وقتی حضرت رخصت نشستن می دادند، ایشان در کمال خضوع و خشوع می نشست یعنی از رفتار و گفتارش ادب حضور می بارید. ایشان ذوب در ولایت و امامت بود.
منبع:به نقل از حجت الاسلام والمسلمین حیدری کاشانی
ما آه می کشیم اما شما خوشحال باشید...
منبع : علم سیاه
باتشکر از سیب سرخ