قول داده ام گاهی هرازگاهی؛
فانوس یادت رامیان این کوچه های بی چراغ و بی چلچله، روشن کنم؛
خیالت راحت،من همان منم؛
هنوز هم در این شبهای بی خواب و بی خاطره؛
میان این کوچه های تاریک پرسه می زنم؛
اما
به هیچ ستاره ای دیگر،
سلام نخواهم کرد......!
قول داده ام گاهی هرازگاهی؛
فانوس یادت رامیان این کوچه های بی چراغ و بی چلچله، روشن کنم؛
خیالت راحت،من همان منم؛
هنوز هم در این شبهای بی خواب و بی خاطره؛
میان این کوچه های تاریک پرسه می زنم؛
اما
به هیچ ستاره ای دیگر،
سلام نخواهم کرد......!
قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟
حاجی دیگر نمیخندی ...!
چه شده آن لبخندهای دائمت ؟
سلام
نام من چادر است ..نام مادرم حجاب و پدرم عفاف است …
روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم …
شما
از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محفاظت نکردید ، هیچ وقت یادم
نمیرود …
کفشهایم را
محکم به پا کردم
قرار بود به قراری برسم
زنگ ساعت
تأخیر را به رخم کشید
حرکت کردم
سمت و سو را
جستجو می کردم
از این و آن می پرسیدم
همچنان در گمراهی
زمان به سرعت
و من به سوی قرار
رسیدم
کسی نبود
هرچه ماندم
هیچ ...
صدایی لرزان ...
به دنبال که هستی ؟
چه می خواهی
نگاه من
شکستن قلبم
صورتش چروکیده بود
دستانش پر از پینه
چشم هایش پنهان
دوباره پرسید
سکوتی مطلق
نگاهی سنگین
و پاهایم لرزان
فقط نظاره می کردم
و در جوابش
جست وجوی ذهنم
هیچ نبود
نزدیک آمد
چقدر آشنایی تو
استخوانهایم
صدایی عجیب می داد
فقط می خواست
بگوید
خدا هست
باتشکر ازعلمدارکربلا
... دنیا مشتش راباز کرد...... شهداگل بودند و ما پوچ..... خدا آن ها را برد و زمان مارا... خواهری گمنام/طرح ولایت 92 شهرکرد |
یاد گرفتیم دل حرم الله است
اما خراب کردیم این آشیانه ی
خدا را با محبت چوب و سنگ و ماشین و منزل...
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
...
به دل نگیر آقا جان!
اکنون
دوره ی عطر و ادکلن های آمریکایی است
و شمیم صبح جمعه از یاد رفته
اکنون دوره ی پارکهای
ملاقات و سینماهای شهرت
و ایستگاه های غفلت است
اینجا در شهر مسلمانان ،
خیلی ها نقش خوب بودن هم از یادشان رفته ...
آقای مهربانی!
خسته نشدی از
این همه محبت به من؟!!!
خسته نشدی از گریه برای بخشیده شدن گناهان من؟
تا کی می خواهی خوبیهایت را
برای خوب شدن من خرج کنی؟
تا کی می خواهی با گریه از خدا بخواهی که به خاطر تو از گناهان من در گذرد؟
مادرت زهرا هم که ما را شرمنده کرده
وعده
داده در ازای دعا برای فرجت ، شفاعتمان را کند
شفاعت مادرم زهرا در ازای یک دعا
برای منتقمش!!!!
چه معامله ی سودآوری...
چرا لب به گلایه گشوده ام
من؟!!!
انگار قصه ی دلخون کردن تو در شب جمعه ات هم تمامی ندارد
بگذار باز هم
مثل همیشه به نام تو ، دعاهایم را به کام خود تمام کنم
اما اینبار کمی منصفانه
تر
اینبار می خواهم برای یکبار هم که شده خواسته هایم کمی بوی تو را داشته
باشد
خدایا!
نگذار در هلهله ی کوفیان
زمانه ، ناله ی غربت مهدی فاطمه
به گوشم نرسد...
خدایا!
خانه تکانی رسم دیرینه ی ما منتظران بهار است
بهار
مهدی فاطمه در راه است ، نکند خانه تکانی
دلم را فراموش کنم...
خدایا!
نه ثروتی دارم مثل خدیجه تا در راهش نثار کنم
و نه نفوذ
کلامی چو زینب تا از مولایم دفاع کنم
...
.... به اینجای نوشتن که رسید ، عارفی گفت: دعا که می توانی
زیر نوشته ام نوشتم:
خدایا شکرت که فراموشم نکردی
شکرت که مرا از قافله ی یاری رساندن به مولایم جا
نینداختی
دعایش می کنم
و اگر دعایم تنها یک اثر داشته باشد برایم کافی
است
و آن: شادی دل مادرم
زهرا
یادمان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد
مهدی فاطمه را یاد کنیم ، او تنهاست...
.
دل من تنها بود
دل من هرزه نبود...
دل من عادت داشت،که بماند یک جا به کجا؟!
معلوم است،به در خانه تو!
دل من عادت داشت
که بماند آنجا،پشت یک پرده توری
که تو هر روز آن را به کناری بزنی...
دل من ساکن دیوار و دری
که تو هر روز از آن می گزری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغچه بود
که تو هر روز به آن می نگری
راستی ،دل من را دیدی...؟
.با تشکرازخودتاخدا...