حاج آقا باید برقصه!
این خاطره را همان سال 87 در اتوبوسی که راهی نور بود، از یکی از راویان نورانی شنیدم که خواندنش بعد از سه سال هنوز مو به تنم سیخ می کند... بخوانیدش که قطعا خالی از لطف نیست:
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
از مکه خبر آمده از رکن یمانی
نزدیک اذان ناله بلند است سحرها
داغ است خبرها نکند باد مخالف
در شهر بپیچد بزند شعله به درها
نزدیک سحر قافله ای رد شد از اینجا
ماندیم دوباره من و اما و اگرها
باید بروم زود خودم را برسانم
حتی شده حتی شده از کوه و کمرها
از مکه خبر رفته رسیده ست به کوفه
حالا همه با خیره سری خیره به سرها
بر خاک عزیزی ست... ولی پیرهنش را...
سربسته بگویند پسرها به پدرها
برخاک عزیزی ست و در راه عزیزی ست
خود را برسانید که داغ است خبرها
دل در جوشش ناب عرفه، وضو می گیرد و در صحرای تفتیده عرفات، جاری می شود. آن جا که ایوان هزار نقش خداشناسی است. لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند. دل، بیقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) شده است. پنجره باران خورده چشم ها از ضریح اجابت، تصویر می دهد و این صحرای عرفات است که با کلمات روحبخش دعای امام حسین (ع) و اشک عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش می کند. اشک و زمزمه ما را نیز بپذیر، ای خدای عرفه.