بچه های حزب الله

بچه های حزب الله

چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته‌ است و
چگونه از جان نگذرد آنکس که می‌داند جان بهای دیدار است...

نوشته ها در مورد
تلاشگران

۱۶۸ مطلب با موضوع «فرهلگی» ثبت شده است

javanenghelabi - rahbari 3

یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت :  یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع  نامناسبی داشتند.
آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند از رفتار آنها مشخص بود که خیلی ترسیده بودند واینگونه به نظر می رسید که آنها تصور می کردند که الآن آقا دستور دستگیری آنها را فورا صادر خواهد کرد. ولی برخلاف تصور آنها آقا با آنها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟(البته آقا می دانست)؛  آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواجه شد، واقعیت را گفت؛ و جواب داد خیرمن و این دختر دوست هستیم.
آقا ابتدا

۱ نظر ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۴
رها
افسران - آقا به من گفتند آقا...
آقا را که دید...
دست پدرش را رها کرد و به سمت ایشان دوید...
-آقا میشود چفیه تان را به من بدهید...
آقا لبخندی میزنند...
-چفیه را بدهید به آقا...
هر بار با او هم کلام شوی...
با ذوق کودکانه ای میگوید...
آقا به من گفتند آقا...
۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۱۲
رها
افسران - حجاب.....
  ای پیامبر ، به زنان و دختران خود و زنان مومنان بگو که چادر خود را ، بر خود فرو پوشند این مناسب تر است ، تا شناخته شوند و مورد آزار واقع نگردند و خدا آمرزنده و مهربان است.
۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۲۶
رها

حجاب فقط یه پوشش در میان انواع پوشش ها نیست
حجاب فقط یه سلیقه در میان سلیقه ها نیست
حجاب فقط یه مرام شخصی در میان مرام ها نیست
حجاب فقط جلوگیرنده ی نگاه ها و پیشنهاد های انسان های دنباله روی شهوت نیست
حجاب یعنی ترجیح دادن خدا برتمامی نظرها و نگاه ها و سلیقه های غیرخدا
حجاب یعنی ارزش دادن به تلاش های زهرا(س)
حجاب یعنی فهمیدن علت مظلومیت های زهرا(س)
حجاب یعنی کنار زدن تمام فایده های بی حجابی به خاطر خدا و خود
حجاب یعنی می دانم که صلاحم در حجاب است چون خدا صلاحم را اینگونه می داند
حجاب یعنی...

۱ نظر ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۴۰
رها

قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟

حاجی دیگر نمیخندی ...!

چه شده آن لبخندهای دائمت ؟

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۲۳
رها
مراقبین هنرستان شهید موحدی استان اصفهان واقع در خیابان ارتش، که یکی از حوزه های کنکور کاردانی به کارشناسی (در روز پنج شنبه ۲۴ مرداد ۹۲) بود، قانون جدیدی وضع کرده بود و آن منع استفاده از پوشیدن چادر در جلسه کنکور!

زمانی که افراد چادری و محجبه که در یکی از سالن ها که تعدادشان به ۱۰ نفر هم نمی رسید، وارد سالن امتحان می شدند، مراقبین آن حوزه با لحن تمسخرآمیزی با این جمله از آن ها استقبال می کردند: “چادرتو در بیار! ”

...

۴ نظر ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۱۸
رها
زیباترین دختر دنیا و علامه جعفری

 من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم.

 

به گزارش پایگاه خبری ندای پیشوا،از علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی ؟! ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنن و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی است که بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده :

«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ،

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۵۹
رها
افسران - طنـــز تلخ عبرت آموز ((هیچ وقت زود قضاوت نکن ))



پسره میگه من عاشقتم میخوام باهات ازدواج کنم.

دختر: خونه داری؟

نه...

دختر حرفشو قطع میکنه: بی ام و داری؟

نه...

چقدر حقوق میگیری؟

پسر: حقوق ندارم آخه...

دختر: برو گمشو چی فکر کردی به من پیشنهاد دادی؟ و میره

پسر با خودش می گه:
۰ نظر ۲۸ مرداد ۹۲ ، ۱۵:۲۱
رها
افسران - یکی بود یکی نبود...
می دونم بد موقعی برا قصه شنیدنه؛
ولی من،می خوام براتون یه قصه بگم.
وقت زیادی ازتون نمی گیرم.

یکی بود،یکی نبود...
یه شهری بود،خوش قد و بالا آدمایی داشت،محکم و قرص.
ایام،ایام جشن بود؛جشن غیرت.همه تو اوج شادی بودن که یه هو یه غول
حمله کرد به این جشن. اون غول،غول گشنه ای بود که می خواست کلی از
این شهرو ببلعه.
۰ نظر ۲۶ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۲۴
رها
افسران - خسته شده ایم از نگاه دزدیدن و شمارش سنـگ فرش های خیابان!!!
  هر کجا که پا می‌گــذاری، صدای گوش خــراش فریادها تمام نمی‌شود

من ! من هم هستــم !

نــگاه کنیــد !
۱ نظر ۲۶ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۱۸
رها

شاید آن روز که "سهراب" نوشت

تا شقایق هست زندگی باید کرد...

خبری از دل پر درد گل یاس نداشت

باید اینطور نوشت:

چه شقایق،چه گل پیچک و یاس

تا نیاید آقا

"زندگی" دشوار است.

۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۳۹
رها
حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۵۲
رها
افسران - فعلاً یک - هیچ به نفع من!
صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت:

مسابقه می‌دیم! از الآن تا شب...

چشمش به دختری که از سر کوچه می‌آمد افتاد،

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۳۲
رها