سنگ وکفن، تابوت و تیر، آه از دلت آه/
تاریخ زخم حنجرت را می شناسد/
از سنگ های نینوا خون می تراود/
شش گوشه های پیکرت را می شناسد/
خورشید هر مغرب طلوعی سرخ دارد/
یعنی حسین بی سرت را می شناسد/
سنگ وکفن، تابوت و تیر، آه از دلت آه/
تاریخ زخم حنجرت را می شناسد/
از سنگ های نینوا خون می تراود/
شش گوشه های پیکرت را می شناسد/
خورشید هر مغرب طلوعی سرخ دارد/
یعنی حسین بی سرت را می شناسد/
سلام
نام من چادر است ..نام مادرم حجاب و پدرم عفاف است …
روزگارم بد است و از همه شما دلگیرم …
شما
از من که میراث خانمی پهلو شکسته هستم خوب محفاظت نکردید ، هیچ وقت یادم
نمیرود …
راه حلّ این شبهه و تبیین حجاب در بینش قرآن کریم این است که زن ...
یکی
از محافظان مقام معظم رهبری نقل می کنند که: افتخارمان این است که در
استان تهران، خانوادة دو شهید به بالا نداریم که آقا خانهشان نرفته باشد.
تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و
بلد نباشند. تکتک این محلههای خود شما را من حداقل میدانم ما خانواده
شهید سه شهید و دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند.
حدود شش، هفت
سال بعضی روزهای شیفت کاریام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من
بودم. بههمینخاطر میدانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده
شهدا، باصفاترین، باحالترین لذتی که آدم میخواهد ببرد را دارد.
بعضیهایش
خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید میروی...
بانوی
محجبه ای در یکی از سوپرمارکت های زنجیره ای درفرانسه خرید می کرد؛ خریدش
که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندوق دار یک خانم بی حجاب و اصالتا
عرب
بود.
صندوق دارنگاهی از روی تمسخربهش انداخت و همینطور که داشت بارکداجناس را می
گرفت اجناس اورا با حالتی متکبرانه به گوشه میز می انداخت. اما خانم
باحجاب ما که روبنده بر
چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی گفت و این باعث می شد صندوقدار بیشتر
عصبانی بشه! بالاخره صندوقدار طاقت نیاورد و گفت:«ما اینجا توی فرانسه
خودمون هزارتامشکل و بحران
داریم این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که تو و امثال
تو عاملش هستید! ما اینجااومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن
دین و تاریخ! اگه میخوای
دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت وهر جور
میخوای زندگی کن!»
خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندوق دار
کرد...روبنده رو از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق دار که از دیدن چهره ی
اروپایی و چشمان رنگین او
جاخورده بود گفت:«من جداندر جد فرانسوی هستم... این دین من است. اینجا
وطنم... شما دینتون رو فروختید و ما خریدیم....
کفشهایم را
محکم به پا کردم
قرار بود به قراری برسم
زنگ ساعت
تأخیر را به رخم کشید
حرکت کردم
سمت و سو را
جستجو می کردم
از این و آن می پرسیدم
همچنان در گمراهی
زمان به سرعت
و من به سوی قرار
رسیدم
کسی نبود
هرچه ماندم
هیچ ...
صدایی لرزان ...
به دنبال که هستی ؟
چه می خواهی
نگاه من
شکستن قلبم
صورتش چروکیده بود
دستانش پر از پینه
چشم هایش پنهان
دوباره پرسید
سکوتی مطلق
نگاهی سنگین
و پاهایم لرزان
فقط نظاره می کردم
و در جوابش
جست وجوی ذهنم
هیچ نبود
نزدیک آمد
چقدر آشنایی تو
استخوانهایم
صدایی عجیب می داد
فقط می خواست
بگوید
خدا هست
باتشکر ازعلمدارکربلا
کسی که اخلاق خوش در خانه داردمانند کسی است که روزها رادر روزه و شبهارا عبادت کند.
.
کسی که دارای ایمان در حد بالاست، همه چیز برای او تفریح است. هرکه تفریح
می خواهد بیاید دراین راه...! تازه از نعمت های خدا هم بیشتر لذت می برد.
.
در یک کلام زبان باعث سوراخ شدن کیسه ی اعمال است، هرچه اعضا زحمت می کشند و
جمع می شوند یک حرکت زبان کیسه را سوراخ می کند، خداوند خاکریز برای زبان
قرار داده است.
.
زبان و دندان ها! اگر از زن و فرزند غضبناک شدید باید از مهلکه خارج شوید و گرنه قطعا زمین خواهید خورد.
.
شرط دیدن امام زمان تقواست و بس؛ مقداری هم زبان را قرص داشتن است و باید ثابت کنی اختیار زبانت را داری
۱.خواندن نماز صبح اول وقت مستحب است و خواندن نماز شب در نزدیکترین ساعت به اذان صبح بیشترین ثواب را دارد.
۲.اگر نماز صبح اول وقت خوانده شود بعداز آن تنظیم خواب بهتری صورت می گیرد.
۳.خواندن نماز شب نهایتا یک دقیقه وقت لازم دارد.
۴.در تعدادی از روایات حداقل تاثیر نماز شب این چنین برشمرده شده است:
باز داشتن از گناه/ جبران فساد نمازهای واجب/ ازبین بردن گناهان روز/
زیبایی و نورانیت چهره/ استجابت دعا/ جلب رزق و روزی/ خوشبو شدن انسان
خدایا ... خداییت باهمین یک نشانه اثبات می شود، که تو تا این حد ناز می خری و ما تا این حد سرکش و عصیانگریم و باز هم از تو طلبکار.
گفتی روزی را در نماز شب قراردادی و ما تا نیم روز در خواب غفلت ماندیم و
روز و شبمان را به کفر و ناسپاسی دوختیم که خدایا! چقدر سختی؟
پس کو نعمت؟
گفتی دوای درد و مشکلمان را نیمه شب را از تو تمنا کنیم و ما شب را به
کابوس گذراندیم و روز را برای حل مشکل به هر که غیر از تو امید بستیم.
گفتی صدای بنده ات را دوست داری تا بگوید الهی ، وتو لبیک گویی و ما دنباله
روی شیطان و لبیک گوی نفس از تمام عالم و آدم و جن و ملک و انس، انگار فقط
تو را ندیدیم ... فقط به تو روی
نیاوردیم. و تو همچنان بر عرش کبریاییت خدایی می کنی و می گویی: باز آی،
هر آنکه هستی باز آی...
... دنیا مشتش راباز کرد...... شهداگل بودند و ما پوچ..... خدا آن ها را برد و زمان مارا... خواهری گمنام/طرح ولایت 92 شهرکرد |
مرد جوان به رغم داشتن مدرک دانشگاهی مناسبی در رشته ریاضی باز هم بعد از فارغ التحصیلی بیکار مانده بود.
جست و جویش برای پیدا کردن یک شغل مناسب بی نتیجه ماند.
بعد از کلی جویای کار شدن فهمید که شهرداری برای امور خدماتی به تعدادی کارگر بی سواد نیاز دارد.
دل را به دریا زد و به عنوان یک بی سواد مشغول به کار شد.
تمام مدت از ترس این که بگویند این شغل در شان شما با این تحصیلات نیست سطح سوادش را لو نداد.
بعد از چند وقت شهرداری از کارگران خود خواست در کلاس های سواد آموزی نهضت شرکت کنند.
مرد جوان هم شرکت کرد و امتحانات را یکی پس از دیگری با موفقیت پشت سر گذاشت.
یک روز معلم مرد جوان را برد پای تخته تا مساحت یک مستطیل را حساب کند. مرد جوان در این فکر بود که اگر از انتگرال گیری استفاده کند لو می رود یا نه!
مکث او حوصله دیگران را سر برد و چند نفر از گوشه وکنار کلاس گفتند: بابا انتگرال بگیر دیگه! چرا معطل می کنی؟
یاد گرفتیم دل حرم الله است
اما خراب کردیم این آشیانه ی
خدا را با محبت چوب و سنگ و ماشین و منزل...
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
...
به دل نگیر آقا جان!
اکنون
دوره ی عطر و ادکلن های آمریکایی است
و شمیم صبح جمعه از یاد رفته
اکنون دوره ی پارکهای
ملاقات و سینماهای شهرت
و ایستگاه های غفلت است
اینجا در شهر مسلمانان ،
خیلی ها نقش خوب بودن هم از یادشان رفته ...
آقای مهربانی!
خسته نشدی از
این همه محبت به من؟!!!
خسته نشدی از گریه برای بخشیده شدن گناهان من؟
تا کی می خواهی خوبیهایت را
برای خوب شدن من خرج کنی؟
تا کی می خواهی با گریه از خدا بخواهی که به خاطر تو از گناهان من در گذرد؟
مادرت زهرا هم که ما را شرمنده کرده
وعده
داده در ازای دعا برای فرجت ، شفاعتمان را کند
شفاعت مادرم زهرا در ازای یک دعا
برای منتقمش!!!!
چه معامله ی سودآوری...
چرا لب به گلایه گشوده ام
من؟!!!
انگار قصه ی دلخون کردن تو در شب جمعه ات هم تمامی ندارد
بگذار باز هم
مثل همیشه به نام تو ، دعاهایم را به کام خود تمام کنم
اما اینبار کمی منصفانه
تر
اینبار می خواهم برای یکبار هم که شده خواسته هایم کمی بوی تو را داشته
باشد
خدایا!
نگذار در هلهله ی کوفیان
زمانه ، ناله ی غربت مهدی فاطمه
به گوشم نرسد...
خدایا!
خانه تکانی رسم دیرینه ی ما منتظران بهار است
بهار
مهدی فاطمه در راه است ، نکند خانه تکانی
دلم را فراموش کنم...
خدایا!
نه ثروتی دارم مثل خدیجه تا در راهش نثار کنم
و نه نفوذ
کلامی چو زینب تا از مولایم دفاع کنم
...
.... به اینجای نوشتن که رسید ، عارفی گفت: دعا که می توانی
زیر نوشته ام نوشتم:
خدایا شکرت که فراموشم نکردی
شکرت که مرا از قافله ی یاری رساندن به مولایم جا
نینداختی
دعایش می کنم
و اگر دعایم تنها یک اثر داشته باشد برایم کافی
است
و آن: شادی دل مادرم
زهرا
یادمان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد
مهدی فاطمه را یاد کنیم ، او تنهاست...