خاطرات یک ترم بالایی
با عرض پوزش که این مطلب رو میذارم چون که مسخره کردن کار درستی نیست
1)هفته اولی که اومدم صبح ساعت 6:30 کاری واسم پیش اومد که پشت در نگهبانی خوابگاه نشسته بودم (جای پر رفت و آمدی بین خوابگاه میلاد و کرمانی) دختره سراسیمه خودشو پرت کرد جلوم و گفت: کی صبحونه میدن؟!! نگاهی بش کردم و دلم براش سوخت. گفتم: عزیزم برو بگیر بخواب!صبحونه رو همراه شام میدن و جمعه هم صبحونه واسه شنبه نمیدن! گفت یعنی الان صبحونه نمیدن؟! نگاهی بش کردم که درجا رفت و از نظرم ناپدید شد...
2)چند روز بعد نشسته بودیم تو اتاق یکی در زد! گفتیم بفرما... دختره بعد کلی معذرت خواهی گفت جارو برقی تو اتاق شماس؟!
ما هم جاخوردیم که چرا این فک کرده جارو برقی تو اتاق ماست!!به هرحال با حوصله واسش توضیح دادیم که جارو برقی رو کسی تو اتاق نمیذاره و تو راهرو میذارن.
گفت: یعنی جارو برقی مخصوص جارو زدن راهروهه...!!شما بگین به این چه باید گفت؟!! (یکی از بچه ها میگفت باید بش میگفتین آره مخصوص راهروهه امروزم نوبت توئه!!)
3)اتاق روبروییمون 5 تا ترمکن، اینقد اتاق رو جارو کشیدن
که سر ما رو بردن حالا اونو بیخیالش!! فک کنم دیگه چیزی از پرز فرش و
موکت نذاشتن! بازم بیخیالش... دیدم سفره صبحونشون پهنه جارو میکشن ذوباره
عصر که از دانشگاه میان و سفره رو جمع میکنن جای سفره رو جارو میکشن و
دوباره بعد شامم صدای جارو
4)از اونشب براتون بگم: رفتیم تو آشپزخونه چشمتون روز بد نبینه! دودی بلند شده بود که نگو و نپرس!!میدونین چیکار کردن؟! طفلکا ناگت های سرخ شده ای که سلف داده بود رو داشتن سرخ میکردن!!! بشون میگیم اینا سرخ شدنا... میگفتن: نه بابا وسطشون خامه!! بیچاره ناگتا سیاه شده بودن افتضاح!!
5)ساعت 9،10 شب که میشه همشون مسواک به دستن!ساعت 10:30 دیگه اثری ازشون نیس! صبح هم بعد ساعت 7 وقتی که ما پا میشیم اثری ازشون نیس و همشون رفتن دانشکده هاشون!!
اینارو با چشمای خودم دیدم... بچه ها میگفتن روزای اول یک پسره اومده تا وسطای سلف دخترا و بعد متوجه میشه و بر میگرده...!
یکی از دخترای ترمک پول کرایه میده به راننده اتوبوس دانشگاه...
یعنی ما هم اینجوری بودیم ؟!