بچه های حزب الله

بچه های حزب الله

چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته‌ است و
چگونه از جان نگذرد آنکس که می‌داند جان بهای دیدار است...

نوشته ها در مورد
تلاشگران

۳۱ مطلب با موضوع «شهدایی» ثبت شده است

با عرض تبریک به مناسبت هفته دفاع مقدس، مومنون قصد دارد، به مرور سبک زندگی شهدای دفاع مقدس و رفتار و منش آنها در زندگی شخصی شان بپردازیم. در این قسمت به مطالعه خاطره شهید ابراهیم هادی برگرفته از کتاب "سلام بر ابراهیم" می پردازیم.
۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۴۶
رها
۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۰۱
قطره

از خدا "پروا" کنید تا "پر "وا کنید 

شهید مطصفی چمران 


۱ نظر ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۰۱
قطره

به گزارش خبرنگار سیاست خارجی باشگاه خبرنگاران، در طول اعصار همیشه شاهد دخالت و استعمار از سوی بازیگران استکبارجهانی بوده‌ایم که چگونه با نیت شوم خود به نام دموکراسی بر کشورهای مختلف لنگر انداخته تا از منابع و ثروت‌های موجود در آن‌ها به سود خود بهره‌برداری کنند.



۰ نظر ۱۸ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۰۹
قطره



در قبایل عرب همواره جنگ بود اما مکه (زمین حرام) بود . چهار ماه رجب،ذی القعده ، ذی الحجه

و محرم (زمان حرام )یعنی که جنگ در آن حرام است

دو قبیله که با هم می جنگیدند وارد ماه حرام که میشدند جنگ را موقتا تعطیل می کردند اما برای اینکه 

علام کنندکه در حال جنگند و این آرامش از سازش نیست ماه حرام رسیده است وچون بگذرد جنگ

 ادامه خواهد یافت سنتبود که بر قبه خیمه فرمانده قبیله پرچم سرخی بر می افراشتند تا دوستان، 

دشمنان و همهبدانند که جنگ پایان نیافتهاست .آنها که به کربلا می روند می بینند که جنگ با پیروزی

 یزید پایان گرفته وبر صحنه جنگ آرامش مرگ سایهافکنده است اما می بینی که بر قبه آرامگاه

 حسین (ع) پرچم سرخی در اهتزاز است

بگذار این سال های حرام بگذرد...
۱ نظر ۱۸ شهریور ۹۲ ، ۰۸:۱۱
قطره





بغضِ غریبی گلوی عالم را می‌فشارد و

سنگینی داغی جان سوز بر قلب زمین زخم می‌زند.

ملائک، کوچه پس کوچه‌های مدینه را در پیِ مرد بی‌نظیری می‌گردند که محضرِ مبارکش، منبع

فیض آسمانی بود؛

اما چه سود

که اینک خوشه‌های زهرآگینِ کینه منصور، قلب سپیدش را هزار پاره کرده است. 

 

به ستاره‌ها بگویید دیگر ماه صادقانه‌شان طلوع نخواهد کرد

شهادت ششمین شمع روشنگر و وصی پیغمبر، تسلیت و تعزیت.



۱ نظر ۱۱ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۱۲
قطره


یازدهم شهریورماه 1365 روزی که روح محمود کاوه این سردار شجاع اسلام و سرباز وارسته حضرت بقیةالله الاعظم(عج) در عملیات کربلای 2 بر بلندای قله 2519 متری حاج عمران به پرواز در آمد ، دل صخره و کوه ، یاد خاطره شجاعت او را در خود ثبت کرد . آن روز کاوه ، مزد جهاد را که شهادت بود ، دریافت کرد و به بارگاه عزّ الهی فراخوانده شد . خصال و ویژگیهای درخشنده او در تمام مدت خدمتش و در تصدی مسئولیتهای مختلف درسی است بس بزرگ برای همه سربازان اسلام و پاسداران انقلاب اسلامی ، تا با بکارگیری آنها و آراسته شدن به آن سجایای اخلاقی ، نمونه هایی ازلشکریان مخلص حضرت صاحب الزمان (عج) باشند و خود را برای دفاع از حریم اسلام و ارزشهای متعالی آن ، همواره مهیا و آماده سازند .


روایت همسر شهید از خواستگاری تا سه سال زندگی با محمود کاوه :

۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۰۱
قطره
۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۴۱
رها
افسران - جای پدرم خالی...
zahrakarimiآرمیتا میگفت...

وقتی من بزرگ شدم...

دانشمند شدم...
۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۳۲
رها
افسران - یک بار هم بابای معلوم الاثر باش...(شعری بسیار زیبا و پر سوز)
ای پیش پرواز کبوتر های زخمی
بابای مفقود الاثر! بابای زخمی!

دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر
پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟

۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۲۳
رها
افسران - فعلاً یک - هیچ به نفع من!
صبح زود همین که از خانه بیرون زد گفت:

مسابقه می‌دیم! از الآن تا شب...

چشمش به دختری که از سر کوچه می‌آمد افتاد،

۰ نظر ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۳۲
رها


یکی از محافظان مقام معظم رهبری نقل می کنند که: افتخارمان این است که در استان تهران، خانوادة دو شهید به بالا نداریم که آقا خانه‌شان نرفته باشد. تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند. تک‌تک این محله‌های خود شما را من حداقل می‌دانم ما خانواده شهید سه شهید و دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند.
حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاری‌ام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من بودم. به‌همین‌خاطر می‌دانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، باحال‌ترین لذتی که آدم می‌خواهد ببرد را دارد.

بعضی‌هایش خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید می‌روی...

۷ نظر ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۲۲:۱۰
رها

کفشهایم را

محکم به پا کردم

قرار بود به قراری برسم

زنگ ساعت

تأخیر را به رخم کشید

حرکت کردم

سمت و سو را

جستجو می کردم

از این و آن می پرسیدم

همچنان در گمراهی

زمان به سرعت

و من به سوی قرار

رسیدم

کسی نبود

هرچه ماندم

هیچ ...

صدایی لرزان ...

به دنبال که هستی ؟

چه می خواهی

نگاه من

شکستن قلبم

صورتش چروکیده بود

دستانش پر از پینه

چشم هایش پنهان

دوباره پرسید

سکوتی مطلق

نگاهی سنگین

و پاهایم لرزان

فقط نظاره می کردم

و در جوابش

جست وجوی ذهنم

هیچ نبود

نزدیک آمد

چقدر آشنایی تو

استخوانهایم

صدایی عجیب می داد

فقط می خواست

بگوید

  خدا هست 


باتشکر ازعلمدارکربلا

۰ نظر ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۳۵
رها